شهر زامبی * داستانی با 6 پایان متفاوت !

█▓▒░داســــتـانــــــــیــ و فـلســـــــفــــیـــ░▒▓█

فـــقـــطـــ زیـــبــایـــیـــ

شهر زامبی * داستانی با 6 پایان متفاوت !

سلام . این داستان از آن داستان هایی نیست که یک بار بخوانید ، این داستان را می شود بار ها و بار ها خواند . همه چی در این داستان به خود شما بستگی دارد . با کوچکترین اشتباه می میرید ، پس خوب فکر کنید و بعد انتخواب کنید .

شهر زامبی

شما یک جوان 20 ساله و مجرد هستید . شما در حال حاضر در اتاق خود نشسته اید و مشغول خواندن کتاب خانه مرگ هستید . ناگهان تلفن شما زنگ می خورد . گوشی را بر می دارید و می گویید : الو ؟

صدای بلند و ترسناکی از پشت خط می آید : خخخخخخخخخخخخ خاخاخاخاخاخاش هاااااای شخای  خای

شما با ترس گوشی را می گذارید . از پنجره بیرون را نگاه می کنید . همه جا تاریک و ساکت است . یکدفعه در خانه شما محکم تکان می خورد . انگار که کسی از پشت در دارد به در شما می کوبد .

اگر می خواهید در را باز کنید و موجود پشت در را ببینید = قسمت 2 را بخوانید .

اگر می خواهید از پنجره فرار کنید = قسمت 1 را بخوانید

 

قسمت 1 = شما از پنجره فرار می کنید . حالا شما در خیابان هستید و نگاهی به دور و اطرافتان می اندازید .

وااااااااااااااااای ، 100 یا 200 پلیس و آدم و معتاد و سرباز و ... که به صورت زامبی در آمده بودند به طرف شما می آید . ناگهان از دور ماشینی با سرعت می آید و کمی جلوتر از شما و زامبی ها می ایستد و درش را باز می کند .

اگر سوار ماشین می شوید = قسمت 3

اگر به سمت مخالف فرار می کنید = قسمت 4

قسمت 2 = شما در را باز کردید . پشت در 10 یا 12 تا زامبی است . زامبی ها بر روی شما می پرند و اعضای بدنتان را گاز می گیرند ، صورت شما را چنگ می زنند و خون شما را می مکند . حالا شما هم جزو زامبی ها هستید . شما مرده اید ولی جسمتان زامبی است .

پایان

قسمت 3 = شما سوار ماشین شدید و ماشین هم با بالاترین سرعت شما را از زامبی ها دور کرد . راننده ماشین مردی بود با کت سیاه و قیافه ای خشن . او یک وینچستر دو لوله گنده و یک کلت کوچک داشت . او کلت را به سوی شما پرتاب می کند . شما کلت را می گیرید . حالا شما مسلحید . او به شما توضیح می دهد که دلیل به وجود آمدن زامبی ها ظهور یکی از سربازان شیطان بر روی زمین است . ما باید آن را از بین ببریم تا زامبی ها از بین بروند . تو باید به من کمک کنی . من خودم همی..........................

ناگهان ماشین رفت هوا و با سرعت به طرف عقب پرت شد . شما و دوستان از زیر خرده شیشه ها بیرون آمدید و به سمت جلو نگاه کردید . دیوی آنجا ایستاده بود که قیافه خیلی ترسناکی داشت . شما و دوستتان با تفنگ های خود به سوی آن شلیک می کنید . اما تیر بر روی او تاثیری نداشت و او همین طور جلو می آمد . در همین لحظه چشم شما به بمبی می افتد که بر روی زمین است . درست همین لحظه دوست شما می گوید که بروید و از داخل ماشین اسلحه بمبی را بیاورید و آن دیو را بزنید .

اگر به سمت بمب کنار پای دیو می روید = قسمت 5

اگر می روید و از ماشین اسلحه بمبی را می آورید=قسمت 6  

قسمت 4 = شما به سمت عقب می دوید . یعنی به طرف زامبی ها . تا می خواهید آن ها را لایی بکشید . یکی از زامبی ها شما را می گیرد و بقیه زامبی ها هم روی شما می پرند . آن ها اعضای بدنتان را گاز می گیرند ، صورت شما را چنگ می زنند و خون شما را می مکند . حالا شما هم جزو زامبی ها هستید . شما مرده اید ولی جسمتان زامبی است .. 

پایان

قسمت 6 = شما می روید و از ماشین اسلحه بمبی را در می آورید . دیو را نشانه می گیرید و آآآآتتتتتششششش . شما دیو را می کشید . حالا پس از مرگ دیو شما و دوستتان پیاده به راه می افتید . روبرویتان روستایی است که همه ی مردمش زامبی هستند . کنار شما یک ایستگاه قطار است که مسیرش از توی روستا رد می شود .

اگر سوار قطار می شوید تا با آن بروید = قسمت 7

اگر پیاده به طرف روستا می روید که خودتا ن از آن رد بشید=قسمت 8

 

قسمت 5 = شما به طرف بمب کنار پای دیو می دوید و ان را فشار می دهید . بمب منفجر می شود و شما و دیو ، هردوتایتان به آن دنیا می روید .

پایان

قسمت 8 = شما و دوستتان پیاده به طرف روستا می روید . شما وارد روستا می شوید و با یک لشکر زامبی مواجه می شوید . شما و دوستتان تیر اندازی می کنید ولی تعداد زامبی ها خیلی بیشتر است . سر انجام آن ها روی شما می پرند و شما را خفه می کنند . حالا شما و دوستتان 2 زامبی مسلح هستید .

پایان

قسمت 7 = شما به طرف ایستگاه قطار می روید . 5 زامبی آنجا بودند . اما شما و دوستتان آن ها را می کشید . شما سوار قطار می شوید و به سوی سرباز شیطان می روید . قطار می ایستد . شما پیاده می شوید . روبرویتان یک لشکر زامبی است که از رییسشان مراقبت می کنند . کنارتان هم یک پادگان نظامی است . شما وارد پادگان نظامی می شوید و سوار یک تانک شده و به سوی زامبی ها می روید . با تانکتان دیو ها و زامبی ها را می کشید و جلو می روید . یکی از زامبی ها وارد تانکتان می شود و به سراغ دوست دست خالیتان می رود . از روبرو هم زامبی ها به سرعت به طرف تانک شما می آیند .

اگر به نجات دوست خود می روید = قسمت 9

اگر با تانک سراغ بقیه زامبی ها می روید = قسمت 10

قسمت 9 = شما به طرف دوست خود می روید . شما زامبی را می کشید . ولی دیگر دیر شده . لشکر زامبی ها به سراغتان می آیند و شما را می کشند .

پایان

قسمت 10 = شما با تانک همه زامبی ها را کشتید . ولی دوست شما مرد . حالا دوست شما زامبی است . شما دوستتان را می کشید . چون که راهی غیر از این ندارید . شما با تانک به رییس زامبی ها شلیک می کنید . رییس زامبی ها می میرد . شما پیروز شدید ! همه زامبی ها و دوست شما به صورت انسان های زیبا زنده شدند و از شما تشکر  کردند .

پایان خوش


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, ساعت 15:32 توسط pardis |